«ببین! عکاس مثل یه سربازه. هیچ سربازی توی جنگ بی طرف نیست. مقتول تبدیل میشه به یه عکس؛ یه تیکه کاغذ با یه قطع استاندارد! عکس یه آدم، یه تیکه آشغال، یه دست از مفصل قطع شده، یه تیکه آهن قراضه، یا هرچی. مقتولی که تا ابدالآباد ادامه داره و کِش میاد. دوربین مثل اسلحهست؛ نشونه میگیری و بعد، بنگ! بنگ! تموم.» این حرفها را مدتها قبل یکی از دوستان عکاسم بعد از یک بحث طولانی راجع به تعهد در عکاسی دوباره تکرار کرد؛ جملههایی که انگار لقلقهی زبان هر کسی است: « …دوربین مثل اسلحهست؛ نشونه میگیری و بعد، بنگ! بنگ! تموم.» تمام؟ نه، قطعن نه. حادثهای که در ترکیه و در جریان نمایشگاه عکس «روسیه از نگاه ترکها» اتفاق افتاد، کشته شدن سفیر روسیه در جریان بازدید از یک نمایشگاهِ عکس، رو در روی دوربینهایی که به طور زنده عکس و فیلم این اتفاق را مخابره، و عکسهایی که جزییات حرکات قاتل/تروریست را در حین و پس از ترور ثبت میکردند، به وضوح این مسئله را نشان میدهد که کار عکس و جریان عکاسی درست در همان نقطهای که عکاس کار خود را به پایان میرساند، شروع میشود. دوربینهایی که در همه حال مشغول پاییدن ما هستند. همیشه و همه جا.
عکسهای تکاندهندهای از این واقعه مخابره شد. تصاویری که بیشباهت به عکسهای رابرت کاپا از میدانهای نبرد نیستند؛ با این تفاوت که اینجا میدان نبرد یک نمایشگاه عکاسی است. نمایشگاهِ عکسی که دست بر قضا برای بهبود تنشهای سیاسی میان دو کشور برگزار شده است. جنگ در یک نمایشگاهِ عکاسی، جنگ در یک مکان هنری.
در نگاه اول، انگار صحنه کارگردانی شده است. اجزای تصویر، دقیق و بینقص، هرکدام سر جای خودشان قرار گرفتهاند. یک «بُکُش بُکُشِ» سریع و تمیز! بدون خون و خون ریزی. بدون خشونتی عریان، صریح و همیشگی. دو مرد؛ یکی به پشت افتاده و مرده، و دیگری شاید در انتظار مرگ باشد. هر دو در این تجربه تنهایند؛ و دوربین فیلمبرداریای که این تنهایی را به سراسر کرهی خاکی مخابره میکند. سوزان سانتاگ در کتاب دربارهی عکاسی به این مسئله اشاره میکند که دوربین (و تصویر)، تجربه های انسانی را برای دیگران/بیننده بیخطر میکنند، و از همین روست که میل به دیدن «تصاویر»ی از واقعیت، بیشتر از تجربهی کردن آن واقعیت طرفدار دارد. (همین که این نوع جنایات را به راحتی با صحنههایی از فیلمهای تلویزیونی یا هالیوودی مقایسه میکنیم، یا علاقه ی زیادی به «دیدن» _و نه تجربه کردن_ تصاویری از جنگ در سوریه یا شاخ آفریقا نشان میدهیم، گواهی بر این گفته است.)
تریبونی خالی، مردی با اسلحهای در دست و در لباس نیروی امنیتی، و جنازهای که طاقباز روی زمین افتاده است؛ جنازهای که تصویر مسیح مصلوب را به یاد میآورد؛ مسیحِ کت و شلواری و شیک پوشی که حالا اما نه بالای صلیب، بلکه روی زمین به پشت افتاده و جان داده است؛ مسیحی که نه زنده و به آسمانها رفته، بلکه کشته شده و روی زمین افتاده، طوری که انگار هیچ وقت زنده نبوده و وجود نداشته است. گویی اینجا، در این مکان هنری تاریخ به شکلی کمدی تکرار شده است؛ و حاضرانی که با وحشت به گوشهای از گالری و قاب تصویر فرار کردهاند؛ جایی خارج از تیر رس اسلحه و قاتل، اما نه از دوربین عکاسی و عکاس.
عکاس (و عکس) با حفظ فاصله از ابژهها تلاش میکند روایتی صرف از اوضاع داشته باشد و سعی در بیطرف نشان دادن خود/بیننده دارد. هم ارتفاع بودن نقطهی دید عکاس با نقطهی دید چشم (آی لِوِل) این روایت بیطرفانه را تایید میکند؛ روایتی «دوم شخص». اما در عین حال عکاس (و عکس) با زاویهای خاص، عقبتر و پشت سر قاتل (و البته مقتول)، و رو در روی دوربین فیلمبرداریای که تمام صحنه را میپاید و ضبط میکند قرار گرفته است. گویی بیننده هم در وقاحت قتلی که اتفاق افتاده یا سیاستی که این ترور را ترتیب داده شریک است.
عکسهایی که دیوارهای سراسر سفید نمایشگاه را پوشاندهاند تصاویری از نقاط دیدنی کشور روسیه هستند. گویی قتل/ترور در خاک روسیه انجام گرفته است؛ سفیدیِ دیوارها وقاحت صحنه را برجستهتر کرده است. تصویر به وسیلهی خطی فرضی «دو تکه» شده است، دو تکهای که برای همیشه در تقابل با هماند: تک افتادگیِ قاتل در برابر جمع حاضرین؛ (دوربین فیلمبرداری نمایندهی این جمع است.) تک افتادگیای که ذهن قهرمان پرور ما همیشه به سمتش میل دارد؛ دیگر فرقی نمیکند مردی که اسلحه را در دست دارد جنایتی هولناک را مرتکب شده، یا اینکه یکتنه در برابر شر (جدایِ از نسبی بودن کلمهی شر) ایستاده باشد. قرار گرفتن سفیر کشته شده در نقطهی طلایی تصویر، آرامش و تکافتادگیِ قاتلی که در حال کنترل اوضاع است، و همچنین روشنتر بودن این فضا به وسیلهی دو نورافکن که صحنهی قتل را پوشش داده و روشن کردهاند، در تقابل با جمع بودن و در عین حال آشفتگیای که در طرف دیگر تصویر به وجود آمده است، و تاریکتر بودن این بخش از تصویر، دو تکه بودن و کنتراست معنایی عکس را نمایانتر کرده است. از طرف دیگر، پوزخندی که در قرار گرفتن قاتل و مقتول در یک بخش از تصویر، و تنهاییِ غمانگیزشان، و همچنین همسانیِ رنگ (و نوع) لباسهایشان که کاملن هم در تقابل با رنگ دیوارهای نمایشگاه (محیط هنری) است، شاید گویایِ همدستیِ بیشرمانهی سیاستمدارانِ بالادستیشان باشد؛ اردوغان و پوتین. سیاستمدارانی که دست بر قضا چند روز بعد از این حادثه در مسکو به دیدار هم رفتند. قاتل و مقتول در یک قاب، در کنار هم. دست در دست، با خندهای گوشهی لب، کاملن دیپلماتیک.
*: عنوان نوشته از رمان کوتاه «تنهاییِ پر هیاهو» بهومیل هرابال گرفته شده است.
درود
از بیان و قلم شما لذت بردم. ممنون از نقد جامعه شناسانه شما . موفق باشید
خواهش میکنم آقای دلیری عزیز. لطف دارین شما.
درود بر هنرمند بسیار عزیز و خوب جناب سلیمانی عزیز
نقد شما هم ب مان اند یک عکس زیبا خودنمایی می کن اد. من شیوه های نوشتاری شما را در نقد بسیار تازه و زنده می بین ام. بی شک حضور شما عزیز بزرگ وارم نعمتی برای همه ی ما است و امید که این حضور هم این گونه پررنگ باقی بمان اد.
موفق باشی هنرمند!
همیشه به من لطف داشتین و دارین، آقای فرخیِ عزیز.
ممنونم که من رو تشویق به نوشتن میکنید؛ و صد البته تحمل میکنید.